سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دل نوشته ها


درباره نویسنده
دل نوشته ها
طناز رخزد
هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیرماه 1387
خرداد ماه 1387
دوست


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دل نوشته ها

آمار بازدید
بازدید کل :20837
بازدید امروز : 13
 RSS 

گفتی روزگار رنگ همیشه
است، تکراری شده و یکنواخت.

از تو می پرسم تکرار یعنی
چه؟

یعنی هر روز خورشید طلوع
می کند و هر شب غروب؟

یعنی بهار تابستان می شود
و پاییز زمستان؟

یعنی آب دریا بخار میشود،
ابر می شود،

ابر باران می شود دوباره
به دریا می ریزد؟

یعنی انسان متولد می شود،
بزرگ می شود، می میرد؟

می بینی؟ اطراف ما پر است
از پدیده هایی که مدام تکرار می شوند.

چرخه ای از پی چرخه ای
دیگر، زنجیره ای از پس زنجیره ای دیگر.

اما... اما بهتر که
ببینیم تکراری وجود ندارد.

هیچ طلوع خورشیدی مثل روز
پیشین نیست.

رنگ هیچ پاییزی به مانند
پاییز گذشته نیست.

تمامی پدیده ها در دل این
حرکت دوار به سوی کمال خود سیر می کنند.

 تکرار در نگاه من و توست
به این مجموعه عظیم و شگفت آفرینش.

اگر زندگی آوایی خاموش
گشته، گناه از من و توست؛

وگرنه خورشید هر روز بدون
ثانیه ای تاخیر کائنات را به گرمای محبت مهمان می کند.

روح اگر مقصد را نشناسد
در پیچ و خم مسیرهای نا کجا آباد، فرسوده می شود و خسته.

بدان که چه می خواهی و
انگاه آغاز کن.

هراسی به دل راه مده که
خدای همه مهر مهرورز آنی تنهایت نمی گذارد.

دستانت را به دستان
مهربان او بسپار.

 آری!

زمین و آسمان و همه انچه
در آن است برای تو آفریده شده.

برای تو که جانشینی.

پس مثل یک جانشین استوار
باش و محکم و عاشق.



به معجزه ایمانت باور
داشته باش.




نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:22 صبح روز چهارشنبه 88 فروردین 19


اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل

حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است

با اولین گریه بازی شروع میشه هی بزرگ می شیم

بزرگ و بزرگتر

اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم

دیگه هیچ چیزیمون
شبیه به هم نیست

حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم گاهی به هم!


اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده

 واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد

گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد!


یک سال دیگه گذشت یکی میگه یک سال دیگه
بیهوده گذشت

یکی میگه یک سال بزرگتر شدم

یکی میگه یک سال پیرتر شدم

یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم

یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم

یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی
نمیگه
.

منم یک سال بزرگتر شدم .

یکسالی که نمیدونم واقعا تونستم بزرگ بشم یا نه؟

تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟

تونستم همونی بشم که میخواستم ؟

تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟

تونستم کسی رو نرنجونم ؟

تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟

 نمی
دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم
.... . .

اما یه چیزی رو می دونم و اونم اینه که
سال خوبی بود این یکسال برام و خدا را شاکرم از این بابت.

تولدم رو به مامان و بابام تبریک میگم
چون برای اولین بار اونها از تولد من خوشحال شدند :
P



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 9:3 صبح روز پنج شنبه 87 اسفند 15


دلم گرفته
دلم
عجیب گرفته است

و
هیچ چیز،

نه
این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،

نه
این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست

نه
هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند

و
فکر می کنم

که
این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده
خواهد شد
.



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 3:44 عصر روز دوشنبه 87 اسفند 12


چند روزیه که دارم یه حس غریب، یه حس تازه ای رو تجربه می کنم.
حسی شاد آمیخته با دلهره.
امیدوارم این حس تا آخرش یه حس شاد،دوست داشتنی و خواستنی بمونه.
اصلا نمیخوام اتفاق بدی بیفته و این حس خوب رو خراب کنه.
خدایا تو کمکم کن.
کمکم کن تا آخرش خوب باشیم، خوب بمونیم .... تا ابد
خدایا شکرت
شکرت
یه عالمه
به اندازه همه حسهای خوب و شیرین
به اندازه همه خوبیهات
به اندازه همه بزرگیت




نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:58 صبح روز پنج شنبه 87 بهمن 17


...

" ...بیتوته کوتاهیست جهان در فاصله گناه و دوزخ
خورشید همچو
دشنامی بر می آید و روز شرمساری جبران ناپذیریست...
آه پیش از انکه در اشک غرقه
شوم چیزی بگوی
هر چه باشد...! "
احمد شاملو


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 3:41 عصر روز شنبه 87 دی 28



زن و مرد اگر در زمان آفرینش نقطه آغازینی داشته باشند بیشک در یک لحظه بوده و باهم.

این دو با هم کامل و بدون هم ناقص هستند.

اینکه زن بر مرد ترجیح دارد و یا بالعکس بسان آن میماند که بگوییم دست چپ ابتدا ساخته شده یا راست....

هیچ فرقی نمیکند کدام اول آفریده شده مهم این است که با هم کاملتر و زیبا تر هستند

نه این برای آن و نه آن برای این
" هردو برای هم
"


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 2:10 عصر روز سه شنبه 87 دی 24


خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی،بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را ،روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی،زندگیهای اداری

آفتاب زرد و غمگین،پله های رو به پائین

سقفهای سرد و سنگین ،آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته ،چشمهای پینه بسته

خسته از درهای بسته ،خسته از چشم انتظاری

صندلیهای خمیده ،میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ،گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی ،پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی،نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را ،روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی ، جمع های بیقراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه باز حوادث

در ستون تسلیتها، نامی از من یادگاری

" قیصر امین پور "

نویسنده : طناز رخزد » ساعت 8:39 صبح روز یکشنبه 87 دی 15


وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها.....

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم

عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا......

اما در صفحه تقویم روزی به نام روز مبادا نیست

آنروز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما چه کسی می داند

شاید امروز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها.....

هر روز بی تو روز مباداست!!!






نویسنده : طناز رخزد » ساعت 1:11 عصر روز چهارشنبه 87 آذر 13


اینقدر برایم فایده داری که نمی دانم چگونه همه را بشمارم

در اوج تنهایی به من امید می دهی که هنوزهم کسی هست .

هر بار که از دیدن صحنه ای در جامعه به خودم می پیچم سراغم میآیی و بازهم به مهربانی می خوانی ام .

عصبانی که می شوم آرامم می کنی .

مغرور که می شوم رامم می کنی .

حسود که می شوم هشدارم می دهی .

غافل که می شوم بیدارم  می کنی .

اگر یک روز صبح در چشمم موج نزنی تا شب چشمهایم باز است اما هیچ چیز را نمی بینم .

خلاصه اینکه همیشه این معادله را به تعادل می رسانی  .

خروش می کنی . سکوت می کنی .

بیم می دهی . امید می دهی .

همه بهانه من از توست .

هزاران فایده داری برایم .

دوستت می دارم  .



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 4:42 عصر روز چهارشنبه 87 آبان 22


 

ازدواج من و تو یک اتفاق شیرین بود ،

یک لحظه اهورایی که من و تو به هم رسیدیم.

و اینک من هستم و تو و یک روز به یادماندنی.

روز آغاز،

آغاز با هم بودن

برای هم بودن

و تا پایان با هم ماندن

 



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 12:26 عصر روز پنج شنبه 87 آبان 9

<      1   2   3   4      >